امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

افسوس ...

تا ساعت دو نیمه شب، بالا و پائیین پرید.

- پسرگلم، بگیر بخواب. صبح قراره عمه بیاد و بازم عکس بگیریم!

- باشه مامانی!

...

کودک خوابید.

صبح، مادر بالای سر کودکش رفت.

...

جنازه ی بی جان و کبود شده ی پسرک 5 ساله اش توی رختخواب بود!

...

و حال مادری روبرویم نشسته و ضجه می زند.

- سینای مهربانم.

- سینای پر جنب و جوش من.

- کودکم، تنها کمی سرما خورده بود.

...

مادری روبرویم نشسته و ضجه می زند.

چرا؟!

چون پزشک متعهد و کارآزموده !!! نفهمید که این کودک، گرفتار "مننژیت" شده است!

افسوس....







Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 208
بازدید دیروز : 321
بازدید هفته : 831
بازدید ماه : 821
بازدید کل : 232615
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ