امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

آغوش...

دیشب پیکی را سر کشیدم.

نمیدانی چه اندازه چسبید.

تمام تن تب دارم را به دست کسی غیر تو سپردم.

او قدر تنم را دانست.

او خدا بود!

نمیدانی در آغوش او بودن چه اندازه خوب بود.

حسنا


دل طوفانی من...

دلم طوفانی دردیست...

 هنوز هم هست.

ریشخند دلت را میبینم.

اما چشمانم را میبندم و میگویم:

هر چه مینویسد، برای منست.

هر چه میخواهد برای منست.

اما او از آن سو، از پشت دیواری سرک می کشد و با نیشخند می گوید:

خودت رو قشنگ گول میزنی. بزن. بیشتر بزن.

برایش معجزه شدی.روشنی بخش دل نگران و غمزده اش شدی.

آخ. نمیدانی چه دردیست دانستن خیلی چیزها. دیدن بسیاری چیزها!

هر چه کردم ببینی هر چه باشد ما هستیم اما انگار او بیشتر هست.

او بیشتر بوده!

پس بهتر که ما نباشیم.

او بماند با تو.

یادت هست دست نوشته اش روی کاغذت:

خدایا او را به من و من را به او بازرسان.

آه عروسکی دامنش را بگیرد.

بی شک خدا هست. همان که خودش گفته: توبه پذیر است.

اما آن خدا، خدای ما هم هست.

به او بگو بترسد از آه. به او بگو ماندگارش. به او بگو.

ماندگارش، ماندگارش، ماندگارش.

برای او: آه. آه. آه.

خدا از شما ....

ح.ن: بخوان...

و بدان در حال بستن بار سفرم. از بازی خوردن خسته شدم.

بگذار دیگران نقششان را در این زمان ایفا کنند.



باورهایم...

         باورهایم، دستانم را می‌گیرند تا در تاریک‌ترین لحظه‌ها، راه را بیابم و گم نشوم.

حسنا


به عشق قسم....

به عشق قسم این جا فقط و فقط من هستم بدون نفس!
حسنا

 


حالا فهمیدی....

گاه‌هایی که نبودی

 

هرگز نگرانت نمی‌شدم

 

نگران خودم می‌شدم

 

دلم می‌دانست جایت خوب است..

 

در کنار او!

 

 حالا فهمیدی وقتایی که نبودی دلیل حالم نگرانی نبود؟!..



دروغ سیزده بدر....

دوستت دارم....

دوستت دارم....

دوستت دارم....

تا به حال اسم دروغ سیزده بدر رو شنیدی؟!!!

17:51_ 90/05/17


تا منتهای ابدیت...

  من،

   تو،

   او،

    ما،

    ما،

    ما...

    کاش میشد تا منتهای ابدیت ما بمانیم.

   (22:40)


آرامش آب...

گاهی از تب خسته می‌شوی. مشتاقانه به دنبال شیرجه رفتن در دریاچه‌ای هستی تا خنک شوی.

دور خیز می‌کنی...

می‌خواهی تمام وجودت را به آب بسپاری.

می‌پری...

درون آب همه چیر تار است.

نمی‌بینی اما حس خوبی قلقلکت می‌دهد.

دوست نداری برگردی بالا. فقط و فقط آرامش آب را حس می‌کنی.

چه اندازه لذت بخشه زمانی که بدون هیچ حرکتی بر سطح آب شناوری.

حس زیبای ...!



بهانه...

          این جمله را بسیار دوست میدارم:

         رفتن بهانه نمی‌خواهد، بهانه‌های ماندن که تمام شوند کافیست.


بی واسطه ها...

براي اعتراف به كليسا مي‌روم

رو در روي علف‌هاي روييده بر ديواره كهنه مي‌ايستم

و همه‌ي گناهان خود را اعتراف مي‌كنم

بخشيده خواهم شد به يقين

علف‌ها

بي‌واسطه با خدا سخن می‌گویند.


 

 

 

حسین پناهی



Weblog Themes By Pichak

صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 36 صفحه بعد

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 49
بازدید کل : 3556
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


كد موسيقي براي وبلاگ