شعر "مردی که لب نداشت" احمد شاملو رو میخوندم!
![]()
"حیف که وقتی خوابه دل
وزهوسی خرابه دل
وقتی که دل هواش پسه
اسیرچنگ هوسه
دل سوزی از قصه جداس
هرچی بگی بادهواس"
وای به روزی که دل هواش پس باشه!
دل؛ دل دل کنه.
دل؛دلش پرباشه.
دل؛دلش خوش باشه.
دل..
دل...
وقتی بشکنه؛
وقتی بسوزه؛
هرچی بگی بادهواست!
حسنانوشت: نکندمعرفت دوستان به خشکسالی نشسته!؟؟
نوشته شده توسط حسنا در برچسب:, |
باد میآید.
برای غربت جادهها
و قدمهای پینهبستهام
چراغی بیاورید
در این بنبست بیسقف
چه زود پیر میشود صدا!
و مرگ پرنده منهدم میکند
معنای پرواز را.
میروم قلم بگیرم نامم را
از مسافران این قطار بیایستگاه.
برای غربت جادهها
و قدمهای خستهام چراغی بیاورید
نوشته شده توسط حسنا در برچسب:, |
یک تار، یک پود
یک بود، یک نبود
یک هست، یک نیست.
یک راز، یک نیاز.
یک سیاه، یک سفید.
یک سراب، یک آب.
یک سکوت، یک صدا.
یک طلوع، یک غروب.
یک نقطه، یک خط.
یک شروع، یک پایان.
یک نگاه، یک اشک.
یک ...، یک ...!
تمام این "یک"ها و "یک"ها، زندگی را ساختهاند.
اما ...
تنها "یک"، "یک" است که تنها "یک"ی است.
"خدا"
حسنا
نوشته شده توسط حسنا در برچسب:, |

آخ از این سنگینی قلم و دستان ناتوان من!!!!!
حسنا
نوشته شده توسط حسنا در برچسب:, |
تو را می خواهم.
تو را می خواهم برای صدا بخشیدن به سکوت همیشگی ام.
زندگی ام پر شده از سکوت و سکوت و سکوت.
گوشم از این همه فریاد خسته شده مهربان من.
کمی با من سخن بگو.

می شود برایم بنوازی!؟!
ساز زندگی ام را به دستانت بگیر.
بزن.
بلرزان.
بلرزان سیم های ظریف احساسم را.
ببین!
من خالی می شوم از سکوت.
تهی میشم از تلخی.
اینجا منم و تو !
من، پر از سکوت.
تو، پر از شور.
دلخسته و تنهاتر از همیشه!
خدایا!!!
غم، جاری و روان است در طنین آوای امروزت.
خالی ام کن از تهی بودن!!!
نوشته شده توسط حسنا در برچسب:, |
کاش می شد در همان کودکی می ماندیم،
تا به جای "دل"مان،
سر زانوهایمان زخم می شد!
نوشته شده توسط حسنا در برچسب:, |
"من اینجا...
تو آنجا...
نیمکت های دنیا را بد چیده اند!!!"
![]()
نه مهربان!
بد نچیده اند.
بیخود نیمکت گذاشته اند.
انسان ها مدام به دنبال چیزی هستند و زمانی برای نشستن ندارند!
پس نیازی به نیمکت نیست.
دنیا نیمکت نمیخواهد!
حسنا
نوشته شده توسط حسنا در برچسب:, |
![]()
آی مهربان مهربانم!
همه به خانه آمدند جز تو .... !
دلم هوایت را کرده.
شب های زمستان با قصه های تو چه اندازه گرم بود.
هر شب یاد دستان پیر و چروکیده ات که بر سرم می کشیدی را مرور می کنم.
بازی ها و شیطنت های کودکی که با نگاه مهربان و با محبتت از سر گناهانمان
می گذشتی را به یاد دارم.
نقش سختی ها و دردهای سال ها زندگی در روستا، چهره ی مهربانت را زیباتر کرده بود.
یادم هست آن آخرین نگاه را!
آن تکان دادن دستانت را که هزار حرف در خود نهفته داشت.
آن روز،
آن ساعت،
آن لحظه...
تو رفتی و بعد از تو...
من ماندم با دنیایی آه که بر دلم ماند.
من ماندم با دلی سنگین و پر از حرفها که دوست داشتم تنها تو آنها را بدانی و بس!
امروز تو را به خاکی سرد اما مهربان سپردند.
به حق که از ما مهربانتر است به تو!
تو آرام گرفتی اما این دل ماست که تا لحظه ی دیدار، خواهد سوخت.
خانه ی نو مبارک مهربانترین مهربان زمین، مادربزرگ من!
با جای خالی ات چکنیم!!!؟
" تقدیم به خانواده ی محترم شمس"
حسنا
نوشته شده توسط حسنا در برچسب:, |