امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

به حرمت...

 به حرمت آن کلامی که لای دفتر خاطرات ذهن می خشکد !

به حرمت گامهایی که در  کوچه های نا آشنایی برداشته شد !

به حرمت شبهایی که درد تسکین می یافت !

می گویمت:

تو آمدی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و بودنت ...

و دستهایت که سایه بانی بود بر بی کسی های من ...

و گوشهایت که سنگ صبورم بود و شنوای دردم ! 

 تو که گمان میکنم از تبار آسمانی و دلتنگی های مرا در می یابی ...

 تو که گمان میکنم  سادگی ام را باور داری ...

تو که می بینی بُغضی را که از هرچه بود از شادی نبود !

 بُغضی که به دست تو میشکست و چشمانی که از آمدن تو غرق اشک میشد  

 

و من هنوز در این خیالم که چرا تو آمدی...

 چرا به همین سادگی  !!

 که چرا تو از راه رسیدی و مخاطب  تک تک این سطرها شدی ؟!!

 سطر هایی که گرچه در نبود تو نوشته نشد

و نیازی به زمان نداشت... 

اما فقط و فقط از آن تو شد !




Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 229
بازدید دیروز : 321
بازدید هفته : 852
بازدید ماه : 842
بازدید کل : 232636
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ