امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

داس... سبد

آن زن آمد.

آن زن در باران آمد.

آن زن سبد دارد و میخواهد از نانوایی نان بخرد چون جامعه نان خریدن را وظیفه او می داند.

آن زن با اسب نیامد چون جامعه نمی پسندید زن سوار اسب شود!

آن زن داس دارد.

دختر آن زن نگاهی به داس می کند و با خود می گوید اگر یک روز زن شدم با همین داس

ریشه تمام جهالت ها و کج بینی های جامعه نسبت به زن را می زنم و به جامعه می گویم:

من هم حق دارم سوار اسب شوم و به سوی آینده روشن پیش بروم.

به نظر شما جامعه این اجازه را به او خواهد داد؟ شاید........

اما مطئنم که اگر تلاش کند موفق می شود چون مهم این است که این فکر به ذهنش خطور

کرده است...




Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 268
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 907
بازدید کل : 232701
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ