امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

می بایست سادگی را یاد گرفت

عشق دفتر من چه می بایست داشت؟
سادگی هیچ....
صداقت کم......
معرفت هرگز...
دورویی بسیار......
آیا همه ی آنها را با هم داشت؟!
و اما سادگیش...
سادگی عشق دفتر من
سادگی مردی روستایی
که توان از پس لبخند خدا میگیرد.
می بایست سادگی را یاد گرفت:
ساده به سان برگی کوچک که ریخته بر زیر درختی پای بلند
و یا سادگی پیرزنی.
که شفا از بر ذکر خدا میگیرد.
و اما صداقت این دفتر من.....
صداقت را همه از«نه خسته ای؟خدا قوت.چای آماده است» می بینند...
یا که در«شکر.محصولمان حاصل بود»جستجو باید کرد.
و اما معرفتش:
معرفتش زیبا شاید....
دخترک از شادی دوست خود دلشاد بود.
زیرا دوست صاحب پیراهن شده بود.
پیرهن دخترک هم به تن دوست.. خوب نشست.....
دورویی اما
لیک دفتر شعر من خالی شد....
که در این اندیشه ی زیبا حتی
دورویی جای نداشت.
عشق این دفتر من .جای همه ی اینها بود.
لیک
از همه ی اینها هرچند گفتیم
بهترین دوست اما .اینها همه دارا بود.....




Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 155
بازدید دیروز : 268
بازدید هفته : 155
بازدید ماه : 1036
بازدید کل : 232830
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ