نیمه گمشده ام شاید...
نیمه گمشدهام یک آهوست
و چه چشمان سیاهی دارد
چقدر تندرو است
مثل این که دل او نیز هوایی دارد
نیمه گمشدهام یک دریاست
چقدر موج و تلاطم دارد
چقدر جذر چقدر مد چقدر آبی روشن دارد
نیمه گمشدهام یک رود است
از کنار دل من میگذرد
و ترش میسازد به هوای دل سودا زدهاش
نیمه گمشدهام یک کوه است
پر صلابت پر حجم و عجب شرم و حیایی دارد
نیمه گمشدهام یک بید است
که به مجنون صفتی مشهور است
نیمه گمشدهام یک فصل است
که همه فصل خدا را دارد
نیمه گمشدهام یک ساز است
و صدای نی مجنون دارد
و صدای دل پر درد زمان که برای دل من میخواند
نیمه گمشدهام یک ابر است
سیرت و صورت زیبا دارد
ولی گه گاه دلش میگیرد پس کمی اشک زخود میبارد
نیمه گمشدهام یک دشت است
پر زگلهای شقایق شده است
پر زعطر است پر زسنبل
پر زخواب گل مریم شده است
نیمه گمشدهام مهتاب است
که شب تار به هم میپوید
نیمه گمشدهام یک تنهاست
که دلی پر ز شکایت دارد
و کسی را به نفس میخواهد که بر او راز و غم دل گوید
نیمه گمشدهام در یاد است
و درون دل من میماند
نیمه گمشدهام را ز خدا میخواهم
و برای دل مهتابیمان نور و عشق ابدی میخواهم
نور و عشقی زصفا میخواهم که میان من و او جاوید است