او را زمن مگیر...
بارالها،
منم که با تو سخن میگویم.
بندهای ناتوان که سر در گریبان سکوت برده و میخواهد با زبان دل، عقدهگشایی کند.
پروردگارا،
نور دلم را از من مگیر.
سودای این دل ناآرام، آرامش و آسایش اوست.
او پاکتر از برگ گل و نازکتر از خیال است. پناهش باش. همراهش باش.
خدای مهربانم،
او را از من مگیر...
... که روزگارم تیرهتر از شبهای سیاه و هولناک تنهایی میشود.
الهی،
مرا دریاب.