امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

لحظه ای ....

  

   التماست نمی کنم

   هرگز گمان نکن که این واژه را

   در وادی آوازهای من خواهی شنید

   تنها می نویسم : بیا

   بیا و لحظه ای کنار فانوس نفس های من آرام بگیر

   نگاه کن

   ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است

   اگر نگاه گمانم به راه آمدنت نبود

   ساعتی پیش

   این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم

   حالا هم

   به چراغ همین کوچه ی کوتاهمان قسم

   بارش قطره ای از ابر بارانی نگاهم کافی ست

   تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی

   اما

   تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین

   بیا و امشب را

   بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش

   مگر چه می شود

   یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟

   ها ؟

   چه می شود؟

   یغماگلرویی




Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 192
بازدید دیروز : 321
بازدید هفته : 815
بازدید ماه : 805
بازدید کل : 232599
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ