امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

تا خدا یک رگ گردن باقیست...


نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک

 
 

از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان
 

 هرگز تو به آینه

نه
آینه به تو خیره شده
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آینه دنیا که چه ها خواهد کرد
غم که از راه رسید، در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست

تا خدا هست به غم وعده‌ی این خانه مده




Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 240
بازدید دیروز : 321
بازدید هفته : 863
بازدید ماه : 853
بازدید کل : 232647
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ