امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

قرار ما...

قرارمان

ایــــــن نبود،

چتر مان

دو تا شود

وقتی باران

در انحنای روزهای پاییزیمان

تند تند می بارد ...


فروغ خاموش...

  

    کاش
    دلها آنقدر پاک بود
    که برای گفتن
    " دوستت دارم"
   نیازی به قسم خوردن نبود


فقط سایه ی خودم...

 فقط با سایه ی خودم خوب میتوانم حرف بزنم،

 اوست كه مرا وادار به حرف زدن می كند،

فقط او میتواند مرا بشناسد،

او حتماً می فهمد ...

می خواهم عصاره،

نه،

شراب تلخ زندگی خودم را چكه چكه در گلوی خشك سایه ام چكانیده به او بگویم:

" ایــن زنـــــدگــــی ِ مـن اســت!"

صادق هدایت

  


بدون شرح....

_ سوار شو خوشگل خانوم!

_ بله!

_ میگم سوار شو!

_ چقدر میدی؟

_ حالا بیا به توافق می رسیم!!!

***

یه ویلا!

دو مرد!

موزیک تند!

بوی مشروب!

دود غلیظ سیگار!

یه اتاق!

یه تخت!

***

دو تا چک پول!

***

یه دوش!

یه سجاده!

یه تسبیح!

تا سحر اشک و ناله!

***

یه بیمارستان!

یه تخت!

یه مرد!

نسخه ای بالای تخت!

***

مرد و نامرد!!!

 
     حسنا


شرافت این روزها...

  

  زن دیگر از لغزش نگاه های هوسبار مردها بدش نمی آمد.

   از دستهای بی حیای مردها که با سماجت وجودش را می کاویدند، دوری

    نمی کرد.

   از پچ پچ های دروغ عاشقانه زیر گوشش، نمی رنجید.

   دیگر از اتاق هایی با پرده های سیاه، نمی ترسید.

   از تخت هایی با ملافه های سپید بدش نمی آمد.

   از شنیدن قهقهه های مستانه و بوی تند الکل ناراحت نمی شد.

   از تنها ماندن با دو مرد در اتاقی نیمه تاریک، نمی هراسید.

   زن،

   دیگر در هنگام شمردن اسکناس های تن فروشی اش،

   اشک نمی ریخت!

   ...

   حالا خنده ی کودک 5 ساله اش از داشتن یک عروسک و خوردن یک بستنی!!!

   برایش، شرافت بود!

   حسنا


فرشته بالهایت کو؟؟؟!

   می گفت: "نترس! بار اول سخت است اما بعد، برایت آسان می شود!"

   دل به دریا زدم!

   در را باز کردم.

   جز تختی در میان اتاق هیچ چیز نمی دیدم.

   لباس خوابی روی دسته ی تخت بود.

   گفت: "لباستو عوض کن تا بیام!"

   یه لباس خواب ابریشمی سپید و مشکی.

   پوشیدم و جلوی آینه ایستادم.

   انگار برای من دوخته اند!

   بوی سیگارش قبل از خودش وارد اتاق شد.

   یه بطری با دو تا جام کوچیک تو دستاش بود.

   نگاهی به سرتاپام انداخت.

   از نگاهش شهوت می بارید.

"ببین خدا چی آفریده!!؟"  

   گفت:" بیا بزن. داغ باشی بیشتر لذت میبری!"

   یه نفس جام رو سر کشیدم.

   تمام گلوم آتیش گرفت اما بعدش گرم شدم.

"بازم بریز!"   

"چشم. بفرما!"   

   بال در آورده بودم. داشتم میرفتم بالا که دستمو گرفت.

"کجا فرشته!؟"   

   تنها سرخی چشمهای مستش یادمه و دستاش!!

   چراغ خاموش شد.

   همه جا ساکت بود،

   تنها صدای خنده های مستانه اش سکوت خانه را می شکست.

   انگار اون شب تاریکتر و طولانی تر از شب های دیگه بود!

.................   

   یه  اتاق!

   یه تخت!

   من!

   اون!

   شراب!

!...   

...........  

   صبح با صداش بیدار شدم!

   زیر گوشم گفت: "به دنیا خوش اومدی فرشته!!"

   اون لباس خواب تنم بود، سپید و مشکی!

   در حالی که به سمت حمام می رفتم زیر لب زمزمه می کردم:

بالهات کو فرشته؟!!؟؟

   تمام ...

  
"حسنا"

 


جای خالی تو...


   جــا مــانــده اســت

   چــیــزی، جــایــی

   کــه هیــچ گــاه دیــگر

   هیــچ چیــز

   جایــش را پــر نخــواهــد کــرد

   نــه مــوهــای سیــاه

   نــه دنــدان هــای سفــید ...

   حسین پناهی


تو....


   آري!

   تــو آنــکه دل طلبــد،

   آنــي!


   امــا،

   افســوس !


   ديــري‌ســت کــان کبــوتــر خــون‌آلــود،

   جــويــاي بــرج گمشــده‌ي جــادو،

   پــرواز کــرده‌ســت . . .


   


فقر....

  

   فقر همه جا سر میكشد ...

   فقر ، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست ...

   فقر ، حتی گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میكند ...

   فقر ، چیزی را "نداشتن" است ؛ ولی آن چیز پول نیست ؛ طلا و غذا هم نیست ...

   فقر ، ذهن ها را مبتلا میكند ...
 
   فقر ، اعجوبه ایست که بشكه های نفت در عربستان را تا ته سر میكشد ...

   فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفته ی یك كتابفروشی می نشیند ...

   فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند ...

   فقر ، كتیبه ی سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند ...

   فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود ...

   فقر ، همه جا سر میكشد ...

   فقر ، شب را "بی غذا" سر كردن نیست ...

   فقر ، روز را "بی اندیشه" سر كردن است ...


جمله ی مورد نیاز این روزها.... ما که را گول زدیم!؟

   بیخودی خندیدیم... که بگوییم دلی خوش داریم

    بیخودی حرف زدیم... که بگوییم زبان هم داریم و قفس هامان را... زود زود رنگ زدیم

   و نشستیم لب رود... و به آب سنگ زدیم

   ما به هر دیواری آینه بخشیدیم... که تصور بکنیم یک نفر با ما هست

   ما زمان را دیدیم ... خسته در ثانیه ها

   باز با خود گفتیم ... شب زیبایی هست

   بیخودی پرسه زدیم ... صبحمان شب بشود

   بیخودی حرص زدیم ... سهممان کم نشود

   ما خدا را با خود ... سر دعوا بردیم

   و قسم ها خوردیم ... ما به هم بد کردیم ... ما به هم بد گفتیم

   بیخودی داد زدیم ... که بگوییم توانا هستیم

   و گرفتیم کتابی سر دست ... که بگوییم که دانا هستیم

   بیخودی پرسیدیم حال هم دیگر ر ا... که بگوییم محبت داریم

   بیخودی ترسیدیم از بیان غم خود ... و تصور کردیم که شهامت داریم

   ما حقیقت هارا زیر پا له کردیم ... و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم

 

   از شما می پرسم ما که را گول زدیم؟



Weblog Themes By Pichak

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 578
بازدید کل : 231758
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


كد موسيقي براي وبلاگ