امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

...

تنش را به دستان زمخت و سنگین او سپرد. مرد وحشیانه او را در میان گرفت و

حریصانه باغ وجودش را چپاول کرد.

گاز می‌گرفت و گاه، سربلند می‌کرد و خنده‌هایی بلند از سر شهوت سر می‌داد.

... و زن خاموش، فقط لب می‌گزید تا بغضی که موزیانه تلاش می‌کرد به

چشمانش راه یابد، سرکوب کند.

حسی تلخ‌تر و کشنده‌تر از آغوش مرد، وجودش را دربر گرفت..

مرد بی‌توجه به او، غرق شهوت و هوس بود.

... و تمام شد.

مرد برخاست . سیگاری روشن کرد. پکی عمیق به آن زد و دودش را با ژستی خاص بیرون داد.

مرد از اتاق بیرون رفت ...

... و زن، با جسمی کبود و روحی زخمی همان‌جا ماند. متکا را به دندان گرفته بود.

سرانجام این موذی کار خودش را کرد. بغض به چشمانش رسید و ا

شک‌هایش از گوشه‌ی چشم سرازیر شدند.

زن ماند با آرزوهایی سیاه‌پوش که هلهله‌کنان به دورش می‌چرخیدند.

چه رقص تلخی است رقص پرنده‌ی شکسته ‌بال بر روی زمین.




Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 205
بازدید دیروز : 139
بازدید هفته : 507
بازدید ماه : 497
بازدید کل : 232291
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ